بر تو پوشیده نیست که چقدر این بخشش برای من سخته. تو میدونی من کل این یک سال و اندی رو از این آدم نفرت داشتم بخاطر کاری که باهام کرد. اگرچه که خیلی چیزها رو هم بهم نشون داد. واسه همین میخوام بدونی چقدر این قضیه برای من مهمه که دارم همچین نذری براش میکنم که این آدم رو ببخشم. دیگه از خودش که پنهون نیست از تو که هیچی. که من چقدر دوستش دارم. میدونم ناپرهیزی کردم و نباید انقدر سریع پیش میرفت ولی خودتم میدونی اگر این قضیه منتفی بشه، این بار من به معنای واقعی کلمه نابود میشم. هزاران بار بهت غر زدم که این حق من نبود و با من بد تا کردی. فکر میکردم داره همه چی درست میشه و کمکم باید بهت بگم دمت گردم، میارزید. حالا هم اگر اومدم سراغت، منتی نیست. واسه اینه که هنوزم که هنوزه و انقدر آش و لاش و نابودم، بازم بهت امید دارم. امید دارم این بار دیگه مثل تموم بارهای گذشته نباشه که رهام کردی تا نابود بشم. این بار همونجایی باشه که دستم رو بگیری و بگی بندهی کم صبر من! نمیخواستم نابود بشی، فقط میخواستم قوی بشی. بیا و اینم زندگیای که میخواستی.
انقدر زندگیای که میخواستم ازم دریغ شده که دیگه باور ندارم درست بشه. فقط یه کورسوی امیدی ته دلم هست که اگر این نذر رو ته دلم انداختی، لابد دلیلی داشته. ناامیدم نکن...
- ۹۹/۰۶/۰۱