هر وقت فکر میکنم که خدایا دیگه بدتر از این نمیشد، یک رویی از زندگی رو بهم نشون میدی که مطمئن میشم، نه! دریای رنجی که توش هستیم تمومی نداره. هیچکدوم اینها رو من خودم انتخاب نکردم. انتخاب نکردم زادهی ایران باشم. انتخاب نکردم یک ویروس کل زندگی و آیندهم رو خراب کنه. خیلی چیزها بوده که من انتخابشون نکردم ولی محکومم به تحمل. به زندگی کردن این رنجی که اگر نگم خدایا خودت ریشهش رو بنا نهادی (استغفرلله)، نقشت توش صفر هم نبوده. اگر داری امتحانم هم میکنی دیگه بسه. من بیشتر از این توی امتحانت نمرهی قبولی نمییارم. هر روز و هر روز چارهاندیشی برای اینکه ببینیم کدوم قبرستونی میذاره وارد خاکش بشیم چون بندههای بیشرفات بخاطر خودخواهی و سود خودشون ما رو از داشتن سفارت توی کشورمون منع کردن؟
تا کی ما چهار تا دانشجوی بدبختی که هیچ کاری به کار بقیه نداریم باید چوب ندونمکاری بندههای بیشرفت رو بخوریم؟ مگه ما اینا رو به دنیا آوردیم؟ ما گفتیم بیان بهمون ظلم کنن؟ میدونم تو هم اینو نمیخواستی ولی داری سکوت میکنی در مقابلش و ما داریم روز به روز بدبختتر میشیم. چرا مهر چیزی که از آن من نیست رو به دلم انداختی؟