مدام بلاگ قبلیم چک میشه و من اینو میفهمم. انتظار داری چی کار کنم؟ بیام بزنم رو شونهات و بگم میدونم؟ نیاز به چه چیزی داری که قضیه تموم شه؟ ببین من ناراحتم برات. چون میدونم این قضیه غیرممکنه ولی شاید تو هنوز امیدی داری که ادامه میدی به این دنبال کردن. نمیدونم، دلت تنگ شده؟ این احساسات برای من بیگانه نیست و فکر نکن درکی از حسات ندارم. فقط هر چی زودتر وارد پروسهی فراموشی بشی برای خودت هم بهتره. میدونی، تو زندگی همهمون آدمهای اشتباهی زیادی هستند. دوست اشتباه، کسی که بهش اشتباه اعتماد میکنیم، کسی که اشتباه بهش تکیه میکنیم، کسی که اشتباه دوستش میداریم و... شاید پوینت تمام این اشتباهات این باشه که یاد بگیریم زندگی همیشه رو جای درستش نمیچرخه. خیلی جاها هم باید یاد بگیریم از اشتباهات بیایم بیرون. من تمام اون اشتباهاتی که گفتم رو تجربه کردم و تا اینجا از همهاش بیرون اومدم.
من با زندگی مشکلات زیادی دارم. غمگین و مضطربم و در اطرافم درک نمیشم. پناهگاه عاطفی درستی ندارم. کسی من رو اونطوری که هستم نمیپذیره. تنها کسی که باهاش میتونم تا حدی خودم باشم، کیلومترها ازم دوره. و واقعاً نمیدونم آیا روزی عاشق خواهم شد؟ اینکه بپذیرم که این حس رو تجربه نخواهم کرد، برام سخته. نمیدونم برای چه چیزی جز عشق و دوست داشتن میتوان سالهای سال، زنده ماند؟ هدفهای تحصیلی و پیشرفت شغلی و... تا یک جایی حال خوب کن هستن. اما معنای واقعی زندگی نمیتواند این باشد. و اگر قرار نیست چنین تجربهای داشته باشم، هدفی در زندگیام نمیبینم که بخواهم برای آن بیش از ۳۰ سالگی را تجربه کنم. نمیدانم. اصلاً کسی چه میداند شاید قبل از ۳۰ سالگی را هم نبینم. این فکر برایم لذتبخشتر از این است که ۴۰ سالگیام را ببینم در حالی که هنوز یک آغوش عاشقانه را تجربه نکردم و هیچوقت، هیچ رابطهی عاطفی پایداری نداشتهام.
خستهام و کاش بلند شوم و یک ریزه از این اضطراب کم کنم.
- ۹۸/۰۶/۰۴