به نظر میرسه واقعا حتی من هم جنبهی شنیدن اینکه یک دانشکده روم کراش داشتن رو ندارم. :)) دارم یه جورایی ش. رو نادیده میگیرم. آخه راستش حس میکنم من هر چی سفت میگیرم، اون شل میگیره. حس میکنم حالا حالاها نمیخواد چیزی رو جدی بگیره و منم توان جنگیدن در این مورد رو ندارم. به اندازه ی کافی توی این سال ها جنگیدم برای چیزهای مختلف. دیگه نای جنگیدن ندارم. مخصوصا وقتی حس کنم طرف مقابلم خیلی جنگنده نیست.
نمیدونم الآنم دارم حماقت های قبلیم رو تکرار میکنم یا نه ولی از رابطه ابیوزیو قبلی خیلی درس ها گرفتم. شاید اصلا از همونجا بود که دیگه نخواستم بجنگم و به هر قیمتی چیزی رو نگه ندارم.
هعی. نمیدونم چی باید بگم دیگه. کاش خودش میدونست یه وقتایی چقدر دلسردم میکنه.
- ۹۹/۰۳/۰۹