خوابیدی بدون لالایی و قصه...

  • ۰
  • ۰

هی.....

خودت اون بالا نشستی و داری از عرش کبریاییت تماشامون می‌کنی و انگار واقعاً برات مهم نیست چه بلایی داره به سرمون می‌یاد. واقعاً چی شد که موقع آفرینش تصمیم گرفتی یک عده‌ای رو در رنج بیافرینی و یک عده رو در رفاه؟ یعنی واقعاً یک عده رو بیشتر دوست داشتی؟ من تازه از اونایی نیستم که در رنج فراوان آفریده شده باشم. ولی واقعاً چرا؟ خدایا ۱۰۰۰ سال دیگه به چه دردم می‌خوره تمام آرزوهای پرپر شده‌ی امروزم؟ به چه دردم می‌خوره تمام اون آرزوی برباد رفته‌ای که تو صورتم جار زدی؟ به چه دردم می‌خوره درس خوندن تو دانشگاهی که دوستش دارم؟ واقعاً این دو روز دنیا ارزش خاک کردن این همه عشق و آرزوی بنده‌هات رو داشت؟ تا کجا دیگه باید صبر کنم؟ تا کجا باید فکر کنم بدبخت‌تر از من هست؟ بله هست. هزاران برابر بدبخت‌تر از من که نمی‌تونم رنجشون رو حتی تصور بکنم. ولی آیا این به این معنیه که حال من خوب باید باشه یا در حق من ظلم نمی‌شه؟ چرا باید تاوان جایی رو بدم که توش به دنیا اومدم؟ چرا یک عده از این بنده‌های عوضیت رو به ما مسلط کردی که زندگیمیونو بکنن رو هوا؟ کجای این شبیه دوست داشتنه آخه؟ به چه دردم می‌خوره دنیای فانتزی که هر چی بخوام توش باشه وقتی عمری که براش زحمت کشیدم اینطور تباه بشه؟ بسه...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

اه

تو نمیدونی ولی منم همینو میخوام. ولی بیشتر از اینکه از روی دوست داشتن باشه، از روی تنهاییه. دلم می‌خواد با هم حرف بزنیم. دلم میخواد دوست داشته شدنم رو از سمتت دریافت کنم. ولی واقعا من و تو پریشون حال تر از اونیم که با هم خوب بشیم. همدیگه رو بد میکنیم بیشتر احتمالا.

فردا ۲ تا امتحان دارم و فقط دلم میخواد فردا این موقع بشه.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

lack of everything...

خدایا ولی انصاف نیست اینطوری بخوای مرد بارم بیاری. انقدر بی پناه و تنها. انقدر ناامن... دلم میخواد گریه کنم. درسم کلی مونده و دو ساعت دیگه اسکایپ دارم. هعی. lack of everything...

 

بعدا نوشت: خیلی احمقانه ست ولی امشب تو رو میخوام. البته ن. یه چیزی گفت که آروم شدم. ولی خب...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

غرغر

یک کاری کردم که اگر میدونستی منو میکشتی. :)) الآنم خودم دارم میترسم. البته ترس نداره خب. باید یاد بگیرم که بتونم بجنگم. بالأخره باید یه کاری میکردم، نمیشد همینطوری بمونه. حالا تمرکزمم از دست دادم، منتظر زنگش نشستم. :)) بابا من درس دارم. :(( ولی لااقل این بین باید یاد بگیرم صریح باشم و حقم رو طلب کنم. کمک کن خدا.

این بین یه غلطی کردم و خوابم رو تعریف کردم. کاش نمیکردم که امیدوار نشه...یا کاش لااقل گره مشکلش رو باز کنی... :(

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

Mental Breakdown

I am not in the mood of doing anything. Even passing my life time. This huge disaster and disappointment is driving me crazy little by little. I'm just thinking about how much I need you these days. How much I want to talk to you. There are many things I need and few things in response.

I'm not sure if things would be diffrenet if I had you hear by my side. Nevertheless, I am sure that going through all of this without a single person staying next to you is too hard. Much harder than I thought before.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

حقیقتش فکر می‌کنم بعضی وقت‌ها که دوست داشته شدن چیز عجیبی ست... وقتی می‌گوید: «تو هر کسی نیستی. کسی هستی که دوستت دارم و نمی‌خواهم به تو آسیبی برسد.» اما من مدت‌هاست که احساس خلأ دارم. خالی. خالی از عاطفه و از خشم...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

هزاران کاش

حالم خوب نیست و نمیدونم قراره کی خوب بشم. خیلی وقته با خدا قهرم و دیگه دلیلی برای آشتی کردن ندارم. خدا هم منو فراموش کرده بالکل. کاش کسی بود که باهاش حرف بزنم. کاش کسی رو دوست داشتم. کاش رابطه عاطفی داشتم. کاش انقدر تنها و بی حس نبودم.

هزاران کاش...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بسسسه

حس می‌کنم باید خیلی واضح محدوده خودم رو جدا بکنم. فردا صحبت می‌کنم و می‌گم که ترجیح می‌دم تنهایی انجام بدمش. همه چیزشم پای خودم، نمی‌خوام منت کس دیگه‌ای رو بپذیرم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

۲۸۳۷۵م

بیدک الخیر...

خودت کمک کن

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

چیستی؟

تو چی هستی واقعاً خدا. انقدر خوب، انقدر عجیب.

  • انارگل