خوابیدی بدون لالایی و قصه...

  • ۰
  • ۰

خسته

دیروز داشت حالم بهتر می‌شدا. یهو باز گند زدم توش. نمی‌دونم اثر قرصه یا چی ولی خیلی مضطربم. و حس می‌کنم قراره گیوآپ کنم و ناراحتم از بابتش. واقعاً بعضی وقتا نمی‌دونم باید چی کار کرد. خسته شدم و بی حوصله.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بغض مثل رود جاری می‌شه و توی دریای گلو می‌ریزه...

کاش می‌شد برگردم به خودم. به نظرم بسه و باید تموم کنم این نمایش رو. همه چی تموم شده و وقتشه برگردم به خودم. وقتشه کمتر غصه بخورم و بیشتر هوای خودم رو داشته باشم. وقتشه به خدا برگردم و خودمو دوباره پیدا کنم. وقتشه اعتراف کنم پیش خدا که شرمنده ام. وقتشه برگردم به ورژنی از خودم که دوستش داشتم. به اون جذاب دوست داشتنی. وقتشه کمتر عبوس باشم. وقتشه استقامتم رو بالا ببرم و کمتر ناامید باشم. وقتشه روی پای خودم وایسم و یاد بگیرم که تنهایی از پس خیلی چیزها می‌تونم بربیام و نیازی ندارم به کسی که جمعم کنه. کاش قوی بشم و قوی بمونم. کاش خوب بشم و خوب بمونم. دلم می‌خواد به نقطه‌ای برسم که بگم: «من تنهایی ام می‌تونم از پسش بربیام ولی می‌خوام با تو انجامش بدم» رویای زیبایی ست.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

هووف.

چون که باید از دست آدم از خود راضی و بیشعور سریع‌تر رها شد. و شاید اصلاً باید بیام یه روز تو صورتت بگم که مرسی پیشقدم شدی در تموم شدنت و منو از ظلمی که بهم می‌کردی نجات دادی. هر چی فکر می‌کنم الآن اعصابم آروم‌تره از اون موقع با وجود تمام بدبختیا. نشون می‌ده چه حضور زیبایی در زندگیم داشتی واقعاً. :))

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

شکر

خوشحالم که یاد گرفتم چطوری به روابط غیرضروری و آزاردهنده پایان بدم. مرسی خدا جان. بیشترش کن. :)))

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بیا

بیااا تا در أغوشت بگیرم

بیاااا تا در آرزویت نمیرم

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

کاش خیلی چیزها

کاش چک نمی‌کردی وبلاگم رو. یکهو تمام خاطرات بد از جلوی چشمم رفت و یاد روزهای خوبی که می‌تونستیم با هم داشته باشیم افتادم.

کاش اشتباهی نبودی. کاش تو همون آدم درست بودی. کاش انقدر وقیح نبودی. کاش می‌شد با هم پرواز کنیم. کاش خیلی چیزها.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بدجنسانه

متأسفم ولی خب من بدم نمیاد که یه حالی ازت بگیرم. بدم نمیاد عکس قشنگ بذارم و تو بشینی تماشا کنی و حسرت بخوری که شاید می‌تونست این زیبایی از آن تو باشه. کار زشتیه، نه؟ نمی‌دونم من ازش لذت می‌برم اگر چه که بخاطر اخلاق حدودش رو رعایت می‌کنم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

Do you...

Hard to forget

Hard to forgive

Do you still remember me?

Do you still think of me sometimes?

Ah...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

درمان، چیست؟

دلم می‌خواست جای دیگه‌ای از زندگی بودم. ۳۲ سالم بود و بچه‌ام یکی دو ساله بود. دلم می‌خواست وسط سرگردونی نبودم. دلم می‌خواست خبر خوشی در زندگیم جریان داشت و همش ‌full of frustration نبود. کاش واقعاً زندگی جور دیگری بود. کاش تو اشتباهی نبودی و انقدر غم در دل من نبود. همش به این فکر می‌کنم که یکی دو سال پیش عاشورا تاسوعا تو چه افکاری بودم و امسال چی... هر چی فکر می‌کنم فقط به این می‌رسم که تو زمان بدی، توی جای بدی زندگی می‌کنم و این‌ها چیزهایی نیستن که قابل تغییر باشن. غصه‌م عه خیلی خدا. و نمی‌دونم واقعاً، درمان این‌ها چیست؟

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

کاش کار نداشتم و می‌تونستم با خاله اینا برم شمال. اگرچه که الآنشم دارم انجام نمی‌دم. قضیه‌ی ویزای بچه‌ها اعصابم رو خورد کرده خیلی و بهم استرس وارد کرده. کاش می‌شد کاری کرد. کاش یک اتفاق خوب می‌افتاد. کاش یه چیزی می‌تونست ناراحتی‌هام رو بشوره. کاش لااقل انگیزه‌ی درس خوندن داشتم الآن که انقدر احتیاجه که بشینم سرش. از صبح که پاشدم، حوصله‌ی خودمم ندارم. خدایا، قراره چی بشه؟ چی می‌خوان به سرمون بیارن واقعاً؟ چرا نمی‌شه یک جرعه آرامش رو تجربه کرد هیچ جوره؟

دلم می‌خوام با میم. بشینم چرت و پرت بگم یه ذره حالم بهتر شه ولی همش دارم حساب می‌کنم که زمان داره می‌گذره و من دارم نمی‌رم سر درسم و به این شکل به اضطرابم اضافه می‌کنم. دلم می‌خواد پاشم غذا درست کنم مثلاً ولی حال ندارم برم وسایلش رو بخرم و احتمالاً این روزا زیاد نذری می‌گیریم و می‌مونه.

دیروز رفتم استخر و حالم بهتر شد یه کم. باید یک کاری انجام بدم بالأخره تا حالم بهتر بشه، همینطوری منفعل بمونم، اتفاق خاصی برام نمی‌افته.

  • انارگل