خوابیدی بدون لالایی و قصه...

  • ۰
  • ۰

ممنوعه...

می‌دونم من عشق رو تجربه کردم. می‌دونم حسی که به تو داشتم صد در صد عشق بوده و هست. می‌دونم من عاشق شدم و در این تردیدی نیست. ولی بعد از این همه وقت بعضی وقتا یه چیزایی می‌ترسوندم. نکنه کم سن بودم. نکنه باید بیشتر دنیا رو می‌گشتم قبل اینکه تصمیم بگیرم. نکنه اشتباهی ازم سر بزنه. خسته‌ام از احساسات ممنوعه‌ای که هیچکس خبر نداره و قراره با خودم به گور ببرم. من هنوز سیر نشدم از دوست داشته شدن و تمام این تقصیر خودم و نابالغی ذهنی‌م هست و البته کمی هم بعضی وقتا درک نشدن از سمت تو. با خودم می‌گم برام مهم نیست چی می‌شه تهش (که قاعدتا هیچ اتفاقی هم قرار نیست بیفته)، فقط برام مهمه بدونم این احساس یک طرفه نیست. همیشه به خودم می‌گم شاید یه جای دیگه، شاید یه دنیای دیگه...دلم می‌خواد یه عشق ممنوعه رو تجربه کنم که هیچکدوم هیچ کاری نکنیم براش ولی بدونیم همچین چیزی وجود داره.

این وسط اینکه جواب اینترویوم نمی‌یاد اعصابم رو خورد کرده. سردرگمی بد دردیه خدایا. مصلحت زوری بد دردیه خدایا.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

مصلحت...

من خیلی دارم تلاش می‌کنم. ولی بازم همون درد همیشگی. چرا هیچ وقت کراشای من راه به جای خوبی نمی‌برن؟ درد نخواسته شدن... هر بار باید به خودم بگم کاش من هم همونقدری که تو برای من جذابی، برای تو جذاب بودم. در حالی که می‌دونم این چنین نمی‌شه. چرا من ط. رو ملامت کردم؟ علنا سر خودم اومد...با این تفاوت که اون کراشش بهش حس متقابل داشت ولی من نه... از این بی اهمیت بودن برای آدمایی که بهشون اهمیت می‌دم واقعا بیزارم. از اینکه احساس می‌کنم هیچکس زیبایی درونی منو نمی‌بینه خسته ام. کاش حداقل بهم حس متقابل داشتی با اینکه می‌دونم هرگز نمی‌شه. اونطوری انقدر احساس لوزر بودن نداشتم. خسته شدم خدایا از اینکه هر چی توی این زندگی خواستم دریغ شده ازم. از اینکه همین رابطه‌ی امنم داره بهش خدشه وارد می‌شه چون خسته شدم از بس هر چیزی رو تمنا کردم و بهم داده نشده. نمی‌دونی چقدر خسته ام. شاید بدونی ولی خب اهمیتی نداشته. خسته شدم از اینکه هر چیزی بهم داده نمی‌شه برچسب «به صلاحت نبوده» بهش زده می‌شه. من خسته شدم از چیزایی که می‌خوام و به صلاحم نیستن و چیزایی که نمی‌خوام و به صلاحم هستن. من این مصلحت زوری رو نمی‌خوام.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

تا کی؟

هر وقت فکر می‌کنم که خدایا دیگه بدتر از این نمی‌شد، یک رویی از زندگی رو بهم نشون می‌دی که مطمئن می‌شم، نه! دریای رنجی که توش هستیم تمومی نداره. هیچ‌کدوم این‌ها رو من خودم انتخاب نکردم. انتخاب نکردم زاده‌ی ایران باشم. انتخاب نکردم یک ویروس کل زندگی و آینده‌م رو خراب کنه. خیلی چیزها بوده که من انتخابشون نکردم ولی محکومم به تحمل. به زندگی کردن این رنجی که اگر نگم خدایا خودت ریشه‌ش رو بنا نهادی (استغفرلله)، نقش‌ت توش صفر هم نبوده. اگر داری امتحانم هم می‌کنی دیگه بسه. من بیشتر از این توی امتحانت نمره‌ی قبولی نمی‌یارم. هر روز و هر روز چاره‌اندیشی برای اینکه ببینیم کدوم قبرستونی می‌ذاره وارد خاکش بشیم چون بنده‌های بیشرف‌ات بخاطر خودخواهی و سود خودشون ما رو از داشتن سفارت توی کشورمون منع کردن؟

تا کی ما چهار تا دانشجوی بدبختی که هیچ کاری به کار بقیه نداریم باید چوب ندونم‌کاری بنده‌های بیشرفت رو بخوریم؟ مگه ما اینا رو به دنیا آوردیم؟ ما گفتیم بیان بهمون ظلم کنن؟ می‌دونم تو هم اینو نمی‌خواستی ولی داری سکوت می‌کنی در مقابلش و ما داریم روز به روز بدبخت‌تر می‌شیم. چرا مهر چیزی که از آن من نیست رو به دلم انداختی؟

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

ناامیدم نکن...

بر تو پوشیده نیست که چقدر این بخشش برای من سخته. تو می‌دونی من کل این یک سال و اندی رو از این آدم نفرت داشتم بخاطر کاری که باهام کرد. اگرچه که خیلی چیزها رو هم بهم نشون داد. واسه همین می‌خوام بدونی چقدر این قضیه برای من مهمه که دارم همچین نذری براش می‌کنم که این آدم رو ببخشم. دیگه از خودش که پنهون نیست از تو که هیچی. که من چقدر دوستش دارم. می‌دونم ناپرهیزی کردم و نباید انقدر سریع پیش می‌رفت ولی خودتم می‌دونی اگر این قضیه منتفی بشه، این بار من به معنای واقعی کلمه نابود می‌شم. هزاران بار بهت غر زدم که این حق من نبود و با من بد تا کردی. فکر می‌کردم داره همه چی درست می‌شه و کم‌کم باید بهت بگم دمت گردم، می‌ارزید. حالا هم اگر اومدم سراغت، منتی نیست. واسه اینه که هنوزم که هنوزه و انقدر آش و لاش و نابودم، بازم بهت امید دارم. امید دارم این بار دیگه مثل تموم بارهای گذشته نباشه که رهام کردی تا نابود بشم. این بار همونجایی باشه که دستم رو بگیری و بگی بنده‌ی کم صبر من! نمی‌خواستم نابود بشی، فقط می‌خواستم قوی بشی. بیا و اینم زندگی‌ای که می‌خواستی.

انقدر زندگی‌ای که می‌خواستم ازم دریغ شده که دیگه باور ندارم درست بشه. فقط یه کورسوی امیدی ته دلم هست که اگر این نذر رو ته دلم انداختی، لابد دلیلی داشته. ناامیدم نکن...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

چته

از تلگرام لاگ آوت کردم و فکر کنم کاری بود که باید انجام می‌دادم تا یه مدت اعصابم آروم بشه. پی ام اسم و حالم خوب نیست و رفتارای ش. هم دارن به صورت مضاعف اذیتم می‌کنن. با ن. هم که صحبت می‌کنم صرفاً می‌خواد رفتارهاشو توجیه کنه. دیگه نمی‌دونم چطوری باید بهش توضیح بدم که اگر می‌خوای یه مدت بذاری و بری باید قبلش بگی. نمی‌دونم چطوری بهش بگم انقدر من رو وارد بحران روحی نکن. انقدر من رو در بزنگاه عاطفی قرار نده. چته تو آخه؟!!! چرا همچین می‌کنی؟!!! چرا اذیت می‌کنی؟!!!

کاش زودتر پریود بشم. این وضعیت واقعاً اذیتم می‌کنه. نفسم تنگ شده از ناراحتی. بسه!!

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

عصبانیم

عصبانیم از دستت و دلم می‌خواد داد بزنم سرت که تو که از اول می‌دونستی چرا منو معطل کردی؟ چرا گذاشتی دل‌بسته بشم؟ من که چند بار بهت گفتم، چرا جدی نگرفتی؟

حال جسمی و روحیم خوب نیست و شدیداً نیاز به گریه و خواب دارم. ن. بهم می‌گه داری سر قبر مرده‌ای گریه می‌کنی که وجود نداره. کسی چه می‌دونه از زخم‌های قبلی چی تو دل منه؟ تو چی می‌دونی از اتفاقاتی که هر کدومشون باعث شدن تبدیل به آدم دیگه‌ای بشم؟

حرف نمی‌زنی و این حرف نزدنت عصبانی‌ترم می‌کنه. نمی‌دونم وایب منفی‌ای که از خانواده‌ات گرفتم قراره برطرف بشه یا نه ولی یادم نمی‌ره. یادم نمی‌ره...این چه حرفایی بود که مادرت زد؟ «ما اصلاً با این روابط اکی نیستیم»؟ «به ش. بگو تمومش کنه»؟  

به من چه ربطی داره؟ مگه من تو رو مجبور کردم؟

یا مثلاً «ش. بهم گفته دختر شما اونطوری نیست ولی بی‌حجابم نیست». ؟؟؟؟؟

یا «برادرای منم موافق این رابطه نیستن» به اونا چه مربوطه؟

من که می‌دونم تو اینطوری فکر نمی‌کنی.

وایسین ببینین عروس‌هاتون در آینده چه گلی به سرتون می‌زنن اگر می‌خواین این ارتباط رو بخاطر خودخواهی خودتون تموم کنین.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

نمیخوام

پریودم و حالم خوب نیست. مامانامون با هم صحبت کردن و وایب خوبی دریافت نکردم. دلم می‌خواد فقط بخوابم تا فردا.

من زندگی این شکلی نمی‌خوام خدا. کلاً نمی‌خوامش.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

ز. عزیزم...

مامان ز. حالش بده و خانوادتاً داریم دیوانه میشیم از ترس. بمیرم برات ز. بمیرم برای مظلومیتت. کاش دوباره لبخند مامانتو ببینی. کاش مامانت بیاد و خونه ی قشنگتون رو ببینه. کاش دوباره بیاین ایران و بغلش کنی. کاش خوب بشه مامانت. کاش خوب بشیم همه مون...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

غار تنهایی

وقتی میخوام حرفای ممنوعه بزنم میام اینجا. ناراحت میشم که مامانم میتونه انقدر راحت مودم رو بیاره پایین. ناراحت میشم که در مقابل یک آزارگر جنسی، ترجیح میدم تو جمعی که هست شرکت نکنم تا اینکه بخوام حقش رو بذارم کف دستش. از خودم حرصم میگیره که در مقابل تفکرات احمقانه‌ی اون پسره‌ی عوضی و مادر پتیاره‌اش واینستادم. میترسم از اینکه ش. قراره فردا قضیه‌مون رو به مادرش بگه و شاید مادرش مخالفت کنه و اونطوری راهی برامون نمونه. نه اینکه راهی هم نمونه ها ولی من دیگه نمیتونم بجنگم برای دردی که از آن من نیست.

میترسم از تصور بی‌پناهی ای که روبرومه. میترسم از اینکه سرنوشتم مثل همون قهرمان قصه‌هام بشه. بدون پناهگاه عاطفی، بدون کمک در مقابل هجوم طوفان. دارم میرم تو غار تنهاییم و کاش آدما ولم کنن. لااقل کاش مامانم یه مدت ولم کنه و بهم استرس نده.

من باید یاد بگیرم تنهایی از پس همه چیز بربیام. ممکنه به هر حال تو توی زندگی آینده‌ی من نباشی. هر چقدرم بهت علاقه مند باشم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

دوست دارم باهات حرف بزنم. بگم که من واقعا حسودم. من واقعاً امروز با خودم فکر کردم چرا اسم اون، اون بین نیست؟ چرا نباید قرعه‌ی فال خوشبختی به نام من و اون بیفته؟ این امید واهی لعنتی امونم نمیده. فکر اینکه شاید اسمش اون بین هست ولی هنوز نگفته. شاید شاید شاید...

میدونم این امیدها واهی عه و قضیه تموم شده. میدونم توی این دنیا من جزو بنده هاییت نبودم که بهم بخت و اقبال بدی. نه که خیلی بدبخت باشم ها، نه. ولی خب هیچ وقت چیزهایی که خیلی براشون هیجان داشتم رو بهم ندادی. نمیدونم اصلا شاید به صلاحم نبوده. ولی بارها و بارها من رو کشتی. با دست های خودت.

امید واهی...امید واهی لعنتی...استرس اینکه دوباره باید برگردم به همون اوضاع قبلی...همون تنهایی محض توی کل این پروسه...من میترسم خدایا و انقدر توی این زندگی بد آوردم که حتی فکر به دست آوردن اون بلیت یک طرفه ی لعنتی هم شبیه یک رویای دوره...یک رویای محال...

کاش اون آرزو رو بهم هدیه میدادی...کاش بذاری باور کنم تموم شده لااقل...امید واهی لعنتی امونم نمیده...من دوباره باید پرت شم توی تنهایی...

توی این دنیا برای من چی خواستی واقعاً؟ س. باور کن تموم شده. باور کن...

  • انارگل