خوابیدی بدون لالایی و قصه...

۲۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حسرت ها

حیف بود واقعاً حال امروزم رو ننویسم. اولین شروع دانشگاهیه که مطلقاً ذوقی براش ندارم. نه کسی منتظرمه و نه منتظر کسی هستم. به ذوق هیچکس و هیچ چیز نمی‌رم دانشگاه. اولین اول مهریه که همه‌ی چیزی که پارسال می‌خواستم بدونم مشخصه. ولی خب حقیقت تلخه و نمی‌شه انکارش کرد. داشتم فکر می‌کردم اگر ۴ سال پیش می‌دونستم این روزهام این شکلیه شاید هیچ وقت نمی‌خواستم ادامه بدم. من واقعاً ۴ سال پیش این زندگی رو نمی‌خواستم. ناشکری نمی‌کنم، الآن اونقدر ناراضی نیستم ولی خب تقریباً هیچ چیز اونجوری که فکر می‌کردم پیش نرفت. شاید تنها پوینتش بزرگ شدنم و مستقل شدنم بود که البته باز هنوز خیلی راه داره.

تمام این ۴ سال،‌ آرزویی داشتم که فکر می‌کردم در دانشگاه به آن خواهم رسید. دانشگاه هم دارد تمام می‌شود و من هرگز به آن آرزو نرسیدم. تجربه‌ی عشق...لذت اینکه فکر کنی کسی در دانشگاه منتظرت هست...لذت قرار گذاشتن دم در دانشگاه...لذت چای خوردن با او بین کلاس‌ها...من هیچ کدام را نداشتم و راستش از این بابت دل سوخته ام. نمی‌دانم آیا واقعاً دوران دانشجویی با لذت عشق را تجربه خواهم کرد؟ یا همه‌ی زندگی خلاصه خواهد شد در چیزهایی که سرم را به آن‌ها گرم می‌کنم تا فراموش کنم چه بر من گذشت و چه نگذشت؟ به هر حال این امتحان بزرگی بود که مرا امیدوار ساختی و به آنچه از ته دل می‌خواستم نرساندی. تا لب چشمه بردی و تشنه برگرداندی...بعد از آن شاید دیگر هیچ چیز را از ته دل نخواستم. شاید این هم وعده‌ای شد برای آخرتم. کسی چه می‌داند. دلم غمگین است راستش و از این همه نتوانستن عاصی. راستش شاید باید به همین قیمت به خودم تکیه کردن را یاد می‌گرفتم. الآن دیگر می‌دانم که می‌توانم به خودم اعتماد کنم و مشکلات را حل کنم. اگرچه از حل کردن تعدادی از آن‌ها عاجزم ولی دیگر نهایت توانم را برای همه‌شان به کار می‌گیرم. بیشتر به خودم اجازه‌ی اشتباه کردن می‌دهم و کمتر به خودم سخت می‌گیرم.

دیشب از سردرد نمی‌توانستم بخوابم. دستم را روی سرم فشار دادم و به خودم گفتم:«هیچکس نمی‌دونه فردا چی می‌شه، عزیزم. بگیر بخواب...» انگار دیگر یاد گرفته‌ام چگونه یار خودم هم باشم. چگونه خودم را آرام کنم و جای عشق نداشته‌ام را پر کنم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

he'y.

I don't feel totally frustraed but I had too much enthusiasm turned down by recieving no impression. Any way, I should admit that life is not going same way everyday. Mixture of plessure and sadness. I realy wonder what would happen if they knew how much disappointment we are going through facing their ignorance. Do they even consider? By the way, I still have kind of hope. Maybe some days later I see a new email in my inbox from him. I just think that even replying "I'm not interested" is a way better than just remain it unanswered. :/

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

خسته

دیروز داشت حالم بهتر می‌شدا. یهو باز گند زدم توش. نمی‌دونم اثر قرصه یا چی ولی خیلی مضطربم. و حس می‌کنم قراره گیوآپ کنم و ناراحتم از بابتش. واقعاً بعضی وقتا نمی‌دونم باید چی کار کرد. خسته شدم و بی حوصله.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بغض مثل رود جاری می‌شه و توی دریای گلو می‌ریزه...

کاش می‌شد برگردم به خودم. به نظرم بسه و باید تموم کنم این نمایش رو. همه چی تموم شده و وقتشه برگردم به خودم. وقتشه کمتر غصه بخورم و بیشتر هوای خودم رو داشته باشم. وقتشه به خدا برگردم و خودمو دوباره پیدا کنم. وقتشه اعتراف کنم پیش خدا که شرمنده ام. وقتشه برگردم به ورژنی از خودم که دوستش داشتم. به اون جذاب دوست داشتنی. وقتشه کمتر عبوس باشم. وقتشه استقامتم رو بالا ببرم و کمتر ناامید باشم. وقتشه روی پای خودم وایسم و یاد بگیرم که تنهایی از پس خیلی چیزها می‌تونم بربیام و نیازی ندارم به کسی که جمعم کنه. کاش قوی بشم و قوی بمونم. کاش خوب بشم و خوب بمونم. دلم می‌خواد به نقطه‌ای برسم که بگم: «من تنهایی ام می‌تونم از پسش بربیام ولی می‌خوام با تو انجامش بدم» رویای زیبایی ست.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

هووف.

چون که باید از دست آدم از خود راضی و بیشعور سریع‌تر رها شد. و شاید اصلاً باید بیام یه روز تو صورتت بگم که مرسی پیشقدم شدی در تموم شدنت و منو از ظلمی که بهم می‌کردی نجات دادی. هر چی فکر می‌کنم الآن اعصابم آروم‌تره از اون موقع با وجود تمام بدبختیا. نشون می‌ده چه حضور زیبایی در زندگیم داشتی واقعاً. :))

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

شکر

خوشحالم که یاد گرفتم چطوری به روابط غیرضروری و آزاردهنده پایان بدم. مرسی خدا جان. بیشترش کن. :)))

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بیا

بیااا تا در أغوشت بگیرم

بیاااا تا در آرزویت نمیرم

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

کاش خیلی چیزها

کاش چک نمی‌کردی وبلاگم رو. یکهو تمام خاطرات بد از جلوی چشمم رفت و یاد روزهای خوبی که می‌تونستیم با هم داشته باشیم افتادم.

کاش اشتباهی نبودی. کاش تو همون آدم درست بودی. کاش انقدر وقیح نبودی. کاش می‌شد با هم پرواز کنیم. کاش خیلی چیزها.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بدجنسانه

متأسفم ولی خب من بدم نمیاد که یه حالی ازت بگیرم. بدم نمیاد عکس قشنگ بذارم و تو بشینی تماشا کنی و حسرت بخوری که شاید می‌تونست این زیبایی از آن تو باشه. کار زشتیه، نه؟ نمی‌دونم من ازش لذت می‌برم اگر چه که بخاطر اخلاق حدودش رو رعایت می‌کنم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

Do you...

Hard to forget

Hard to forgive

Do you still remember me?

Do you still think of me sometimes?

Ah...

  • انارگل