خوابیدی بدون لالایی و قصه...

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تناقضات

الآن دو تا احتمال متناقض به ذهنم میرسه. یا خیلی خودخواه بودی و یا خیلی عاشق. کاش یک روز می‌فهمیدم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بهار ما گذشته

گذشته‌ها گذشته

منم به جستجوی سرنوشت...

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بسه

ول کن تو رو خدا. بس کن. ول کن. بسه.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

درس صبوری

بیدک الخیر.

امروز به وضوح داشتی بهم صبوری یاد می‌دادی و به نظرم این هم یه بخشی‌ش عه. مطمئنم رهام نمی‌کنی و فقط می‌خوای بهم درس صبوری بدی. چشمم خیلی به دستته، کمکم کن. :)

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

از کاش هاا

نگرانم و حس می‌کنم امشب خوابم نخواهد برد خیلی. شاید تا این زمان هم داشتم خودمو واسه خیلی چیزها فقط گول میزدم. امشب نه موهام رنگ شده، نه ایمیلام جواب داده شده. عیب نداره، امیدوارم فردا شب خوشحال باشم فقط. یادته چقدر دوست داشتی وقتی میگفتم عیب نداره؟ چه چیزهایی که از دست رفت تمام این سال ها. اصلا من نمیدونم چرا به تو فکر میکنم. 

کاش جواب امتحاتم زودتر میومد که امشب انقدر آش و لاش نخوابم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

دلم میخواد

دلم می‌خواست توی این شب پاییزی، می‌یومدم با ذوق بهت می‌گفتم که رنگ مو خریدم و می‌خوام چند روز دیگه موهامو برای اولین بار رنگ کنم و می‌گفتی:«مبارکت باشه عزیزم» وقتی رفتم لیزر و بعدش موهامو رنگ کردم و ابروهامو تمیز کردم، بهت عکس می‌دادم و می‌گفتی: «چقد زیبا شدی قشنگم.» دلم خوشحالی‌هایی رو می‌خواد که نداشتم. دلم حس‌هایی رو می‌خواد که تجربه نکردم. دلم حال خوب می‌خواد. نه که حالم بد باشه ها. فعلا تا چند روز دیگه ایشالا رو به راهم. ولی خیلی درگیرم و تنها. و تنهایی باید از پس چیزهای زیادی بربیام. هعی.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

بخزم تو بغلت

چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم که شکرت که یک چیزایی رو ازم گرفتی. شاید اگر ازم نمی‌گرفتی، خیلی چیزها رو یاد نمی‌گرفتم. امروز من آدم قوی‌تری هستم از چند ماه پیش خودم. و خب این جای خوشحالی داره. به نظرم سختی و بدبختی و ترس و دلهره و اضطراب، همیشه هست. نمی‌شه ازش فرار کرد. محدوده‌ی امنی وجود نداره که این چیزا توش نباشه. به قول اون هنرپیشه، «یه روز پاشدم، دیدم خیلی دلم برات تنگ شده...» دلم برات تنگ شده. دلم برای خواستن و اجابت کردن دعاها تنگ شده. دلم می‌خواد بخزم تو بغلت. :)

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

می‌خوام.

یه کم خجالت می‌کشم، یه کم به خودم حق می‌دم، یه کم خودمو دعوا می‌کنم، یه کم خودمو ناز می‌کنم...

می‌دونم که باید تنهایی از پس این تیکه‌ی زندگیم بربیام. ولی حق بده که دلم بخواد. :)) دلم برای یک چیز با کیفیت تنگ شده. دلم خیلی می‌خواد. خیلی زیاد. فعلاً راه فرار ازش و فراموشی کوتاه مدتش رو دارم. ولی می‌دونم که می‌خوام. شاید باید بازم برگردم به اون تفکر که این همه وقت تنهایی از پسش براومدم دیگه تو رو می‌خوام چی کار...

نمی‌دونم.

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

۸۰۷۰۹۸م

واقعاً به قول همون توییت، به چه دردم می‌خوره بودنت وقتی تنهایی از پس اون همه کثافت براومدم؟

  • انارگل
  • ۰
  • ۰

دلم می‌خواد یه ذره از چاله چوله‌های زندگی دربیام بیرون. امیدوارم بشه...

  • انارگل