خوابیدی بدون لالایی و قصه...

  • ۰
  • ۰

لنگ در هوا

بگذار ادامه دهم. نمی‌دانم چرا از تو خوشم می‌آید دقیقاً. حس جدی‌ای ندارم چون تو خیلی دورتر از آنی که حسم جدی باشد. شاید زمانی خدا بخواهد و تو را از نزدیک بشناسم ولی فعلاً که تو یک بلیت بدون بازگشت به سرزمینی فرسنگ‌ها دور از سرزمین مادری‌مان داری و من هم تنها در صورتی امکان دیدنت را دارم که به همان سرزمین مهاجرت کنم که هنوز هیچ تصمیمی نگرفته‌ام.

اما داشتم فکر می‌کردم چرا از تو خوشم می‌آید؟ تو مثل او نیستی. مثل او سفت و سخت در مسائل دینی. یا شاید من اینطور فکر می‌کنم و نشان نمی‌دهی. می‌دانی منظورم یک جنس خاص از سفت و سختی است نه اینکه تو شل باشی. چون من کسی که هیچ تعلقی به خدا و قرآن نداشته باشد را هم دوست ندارم. یک علاقه‌ی درونی به این مسائل داری که نمی‌دانم چقدر در عملت تأثیری دارد. اما بیشترین چیزی که درموردت دوست دارم، منطقی بودنت است.متحجر نیستی. دیدگاه‌های مسخره‌ی جنست زده نداری. حرف‌هایت حساب شده و دقیق است و معمولاً حرف متناقض نمی‌زنی. انسانیتی درونت هست که او هم تحسین می‌کرد. به قول او «با خودت رودرواسی نداری» و این‌هاست در کنار هم که تو را در نظر من زیبا کرده.

من فکر می‌کنم تو را خیلی کم دیده باشم. فقط یک بارش را یادم هست. که آمدی دانشکده‌ی ما و می‌خواستی او را ببینی. من ققط او را می‌دیدم و متوجه تو نبودم. تو را به عنوان یک دوست خوش قلب او می‌شناختم. اما روزگار گذشت و دیگر برای من اویی معنا ندارد. خیلی چیزهایی که زمانی معنایی داشتند، در نظرم بی‌معنی هستند. شاید تو هم چندی دیگر در نظرم بی‌معنی باشی. ولی می‌دانم که برایم آدم جالبی بودی.

نامجو خیلی زیبا می‌گه: «لنگ در هوا» توصیف دقیقی هست برای حالت فعلی من.

  • ۹۸/۰۵/۲۹
  • انارگل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی