خوابیدی بدون لالایی و قصه...

  • ۰
  • ۰

بغض مثل رود جاری می‌شه و توی دریای گلو می‌ریزه...

کاش می‌شد برگردم به خودم. به نظرم بسه و باید تموم کنم این نمایش رو. همه چی تموم شده و وقتشه برگردم به خودم. وقتشه کمتر غصه بخورم و بیشتر هوای خودم رو داشته باشم. وقتشه به خدا برگردم و خودمو دوباره پیدا کنم. وقتشه اعتراف کنم پیش خدا که شرمنده ام. وقتشه برگردم به ورژنی از خودم که دوستش داشتم. به اون جذاب دوست داشتنی. وقتشه کمتر عبوس باشم. وقتشه استقامتم رو بالا ببرم و کمتر ناامید باشم. وقتشه روی پای خودم وایسم و یاد بگیرم که تنهایی از پس خیلی چیزها می‌تونم بربیام و نیازی ندارم به کسی که جمعم کنه. کاش قوی بشم و قوی بمونم. کاش خوب بشم و خوب بمونم. دلم می‌خواد به نقطه‌ای برسم که بگم: «من تنهایی ام می‌تونم از پسش بربیام ولی می‌خوام با تو انجامش بدم» رویای زیبایی ست.

  • ۹۸/۰۶/۲۶
  • انارگل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی