خوابیدی بدون لالایی و قصه...

  • ۰
  • ۰

غرغر

یک کاری کردم که اگر میدونستی منو میکشتی. :)) الآنم خودم دارم میترسم. البته ترس نداره خب. باید یاد بگیرم که بتونم بجنگم. بالأخره باید یه کاری میکردم، نمیشد همینطوری بمونه. حالا تمرکزمم از دست دادم، منتظر زنگش نشستم. :)) بابا من درس دارم. :(( ولی لااقل این بین باید یاد بگیرم صریح باشم و حقم رو طلب کنم. کمک کن خدا.

این بین یه غلطی کردم و خوابم رو تعریف کردم. کاش نمیکردم که امیدوار نشه...یا کاش لااقل گره مشکلش رو باز کنی... :(

  • ۹۸/۱۰/۲۹
  • انارگل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی