خوابیدی بدون لالایی و قصه...

  • ۰
  • ۰

کاشش

میدونم خدا این آرزو رو برآورده نمیکنه. نمیدونم راستش ته دلم یه ریزه امید هست. یه طوری که انگار اگر ناامید ناامید بشم خدا بهم نگاه میکنه. آخه ولی انصاف داشته باشم، من هم بنده خوبی براش نبودم. زیر قولم زدم. و خب این آرزو خیلی دست نیافتنی عه. دست نیافتنی تر از همه اون چیزایی که دلم میخواست و بهشون نرسیدم. ولی بعضی وقتا خیال بافی با این دست نیافتنی ها قشنگه. کاش میشد واقعیت باشه. میدونم خیلی آرزوی دوریه ولی کاش میشد. کاش میشد اون زیبایی ها از آن من بشه. کاش میشد...

حتی میترسم چیزی بهش بگم. دلم میخواد تا همیشه به این آرزو امیدوار باشم. ولی خب میدونم که نمیشه...آخ خدا...کاش میشد...کاش میشد...

کاش این آرزو رو بهم هدیه میدادی و از رنجم میکاستی...حرف دیگه ای ندارم جز اینکه بگم اگه یه درصد خواستی این آرزو رو بهم بدی من روی قولم هستم. :(

  • ۹۹/۰۳/۱۶
  • انارگل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی